یکی بود یکی نبود
زیرگنبد کبود
فارغ ازهرچی خوشی
پرنده خسته بود
عشقشو ازش گرفتند
مهرغم بهش زدند
زیر بار زندگی ی ی
پرشم شکسته بود
اشک تو چشم شب نزد
خم به ابروش نیاورد
حتی پر شکستشو
به فراموشی سپرد
پرکشید دوباره باز
تو این زمونه غریب
زمونه ای که حتی
عشق کلامیه واسه فریب