Ashk


Mohsen Yeganeh

یکی بود یکی نبود
زیرگنبد کبود
فارغ ازهرچی خوشی
پرنده خسته بود
عشقشو ازش گرفتند
مهرغم بهش زدند
زیر بار زندگی ی ی
پرشم شکسته بود
اشک تو چشم شب نزد
خم به ابروش نیاورد
حتی پر شکستشو
به فراموشی سپرد
پرکشید دوباره باز
تو این زمونه غریب
زمونه ای که حتی
عشق کلامیه واسه فریب