2010-09-19 01:16:32
2010-09-19 01:36:18
2011-11-13 02:16:09
Слова Bijan Taraghi
آن که دلم را
برده خدایا
...
شبنم پاکم ، به عالم خاکی ، چرا افتادم
بخت نگون بین ، که در کجا بودم ، کجا افتادم
...
ما را گلی از روی تو چیدن نگذارند
چیدن چه خیال است که دیدن نگذارند
...
به رهی دیدم برگ خزان پژمرده ز بیداد زمان کز شاخه جدا بود
چو ز گلشن رو کرده نهان در رهگذرش باد خزان چون پیک بلا بود
...
بگو که هستی بگو
بگو که هستی بگو
...
به رهی دیدم برگ خزان
پژمرده ز بیداد زمان
...
ای بهار نو رسیده
سبزه های نو دمیده
...
به سرایم آید ناگه ، آن که کشیده ز من دامن
آن که رمیده چو بخت از من
...
از محبت بس که دیدم رنج و محنت
فرق محنت را ندانم از محبت
...
اگر با دل مهربان تو من بی وفا شده ام * پشیمانم
اگر به غیر تو در جهان به کسی آشنا شده ام *پشیمانم
...
نام جاوید ای وطن
صبح امید ای وطن
...
زیور به خود مبند که زیبا ببینمت
با دیگران مباش که تنها ببینمت
...