2011-07-10 17:32:36


Kalagha
Слова: Nozar Pourang
Manouchehr Sakhayee

غروبا که میشه روشن چراغا
میان از مدرسه خونه کلاغا
یاد حرفای اون روزت می افتم
که تا گفتی به جون و دل شنفتم
عجب غافل بودم من
اسیر دل بودم من
اسیر دل نبودم
اگه عاقل بودم من

یادت میاد به من گفتی چی کار کن
گفتی از مدرسه امروز فرار کن
فرار کردم من اون روز زنگ آخر
نرفتم مدرسه تا سال دیگر
عجب غافل بودم من
اسیر دل بودم من
اسیر دل نبودم
اگه عاقل بودم من

غروبه بر میگردن باز کلاغا
به یادم باز میاد اون کوچه باغا
هنوز تو اون کوچه رو اون اقاقی
دلی که کنده بودیم مونده باقی
دلی که کنده بودیم مونده باقی
عجب غافل بودم من
اسیر دل بودم من
اسیر دل نبودم
اگه عاقل بودم من