2010-03-25 23:58:15


Niloufar
Lời:: Sohrab Sepehri
Ahmadreza Ahmadi

از مرز خوای می گذشتم
سایه تاریک یک نیلوفر
روی همه این ویرانه فرو افتاده بود
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
در پس درهای شیشه ای رویاها
در مرداب بی ته آیینه ها
هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم
یک نیلوفر روییده بود
گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت
و من در صدای شکفتن او
لحظه لحظه خودم را می مردم
بام ایوان فرو می ریزد
و ساقه نیلوفر بر گرد همه
ستونها می پیچد
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
نیلوفر رویید
ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید
من به رویا بودم
سیلاب بیداری رسید
چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم
نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود
در رگهایش من بودم که
می دویدم
هستی اش درمن ریشه داشت
همه من بود
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟