یادنامه


شاهرخ

تو نیستی و غمت با من
صفای عهد کهن دارد
بنازم این غم شیرین را
که پاس صحبت من دارد
تو نیستی و غمت با من
صفای عهد کهن دارد
بنازم این غم شیرین را
که پاس صحبت من دارد
شبستو خاطره های ناب
فضای کوچه پر از مهتاب
دلم به یاد قدیم امشب
هوای پرسه زدن دارد
ببین خراب خراباتی
پر از طنین روایاتی
بلندو معجزه وار اما
کجا مجال سخن دارد
کجائی ای همه تن پاکی
همیشه جاریه افلاکی
که خون راکد این خاکی
نیاز تازه شدن دارد
طلوع پاک نگاهت را
به چشم من بسپار ای رود
ببین دوبرکهء خواب آلود
که اعتیاد لجن دارد
دو چشمهای غریبت چون
غروب دهکده ای محزون
نگاه منتظرت رنگی
به رنگ غربت من دارد
از این فضای ملال انگیز
بیا پرندهء من بگریز
که ابر فتنه بر این پائیز
خیال خیمه زدن دارد
چه خون روشنی از یاران
چکیده بر شب بیداران
که برگ برگ گل از باران
ردای گریه به تن دارد
چه انفجار مهیبی را
شبانه منتظریم آیا
که ازدهام سکوت ما
هزار گونه سخن دارد
چه موئمنانه سفر کردی
شهید من که هنوز اینجا
عزای شام غریبان تا
سپیده سینه زدن دارد
سینه زدن دارد سینه زدن دارد