گل کینه


ستار

نفرین به گل کینه به این شوم بد آئینه
پایان وفا اینه پایان وفا اینه
نفرین به گل کینه نفرین به گل کینه
بی مسلک و بی دینه
تو باغچه خوشحالی تنها گل غمگینه
نفرین به گل کینه
باید بار سفر بست که هیچستان غمینه
باید از این گذر رفت مزار آباد همینه
تو فصل کوچه احساس طلا بوی شرافت
نمونده عاطفه انگار عجب از این رفاقت
باید بار سفر بست باید بار سفر بست
تو این نا مردمی ها چه مردونه نشستیم
دلو از کی گرفتیم به کی دلرو ببستیم
به این بن بست افکار چه زجر آور رسیدیم
ز بام رب این سال چه ننگ آور پریدیم
باید بار سفر بست باید بار سفر بست
از اون که خون لیلی تو هر ذره تنش بود
وفا داری مرامش نجابت مسلکش بود
به اون که شرم از راه فقط تو قصه هاش بود
صفای عهده بامه یه حرف پوچ براش بود
چه ساده دل رو دادیم چه مشکل ما گسستیم
باید بار سفر بست که هیچستان غمینه
باید از این گذر رفت مزار آباد همینه
مزار آباد همینه ...