کمی با من مدارا کن


مهستی

کمی با من مدارا کن
که خود را با تو بشناسم
من گم را تو پیدا کن
تو را از شب جدا کردم
تو را از قصه آوردم
نمیشد با تو بد باشم
نمی شد از تو برگردم
کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن
من گم را تو پیدا کن
نه از برگم نه از جنگل
نه از باران، نه از شبنم
نه آن تعمیدی رودم
نه آن مریم ترین مریم
منم همسقف دیروزی
که عطر خانگی دارم
که دستان تو را باید
به شام سفره بسپارم
اگر سختم، اگر دشوار
اگر سیل مصیبت بار
اگر تلخم،اگر بیمار
منم از عشق تو بسیار
من آن هم خون و هم گریه
که بغضش را به دریا داد
که از اوج پریدن ها
بر این ویرانه ها افتاد
کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن
من گم را تو پیدا