دوباره فتنه چشم تو
فتنه بر پا کرد
دلم دلم زه شهر
چو دیوانه رو به صحرا کرد
زبخت زبخت یاری بیجا طلب مکون
کین شوم
چو جغد میل به ویرانه داشت
غوغا کرد
خدا خراب کند
خدا خراب کند
خانه کسی که مملکتی
برای مصلحت خویش خانه یغما کرد
(من هیچ ندانم که آنکه مرا سرشت از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت جامی و بوتی وبربتی بر لب کشت این هر سه مرا نقد و تورا نسیه بهشت)
افسوس که از چاله به چاه افتادیم
از اوج سحر به شامگاه افتادیم
رفتیم به جستجوی راهی بهتر
گم کرده جهت به کوره راه افتادیم
رفتیم به جستجوی راهی بهتر
گم کرده جهت به کوره راه افتادیم
این بود نتیجه ندانم کاری
بیچاره گی و اسیری وغم خاری
هشدار که گرگان به کمیند هنوز
این قوم نداند بجز مکاری
هشدار که گرگان به کمیند هنوز
این قوم نداند بجز مکاری
(گویند بهشت هور عین خواهد بود
آنجا می شیرو انگوین خواهد بود
گر ما می معشوق گزینیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود )
تا چنگ زنم به روی دریاها خشت
بیزار شودم ز بت پرستان کنشت
خیام خیام خیام خیام خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت
افسوس که از چاله به چاه افتادیم
از اوج سحر به شامگاه افتادیم
رفتیم به جستجوی راهی بهتر
گم کرده جهت به کوره راه افتادیم
رفتیم به جستجوی راهی بهتر
گم کرده جهت به کوره راه افتادیم
(من هیچ ندانم که آنکه مرا سرشت از
اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت جامی
و بوتی وبربتی بر لب کشت این هر سه مرا نقد و تورا نسیه بهشت)