از من حکایتی نو
از حال گل تو بشنو
در نوبهار جان پرور
می زد به گلستانی
پیوسته باغبانی
پیوند گل به یکدیگر
از من حکایتی نو
از حال گل تو بشنو
در نوبهار جان پرور
می زد به گلستانی
پیوسته باغبانی
پیوند گل به یکدیگر
گل پر برگ سپیدی
ز همان گل ها که دیدی
به خدا شهریار گل ها بود
زده پیوندی فرح زا
به گلی سرخ و فریبا
که به رنگ و صفا چو دیبا بود
از این سرخ و سپیدی گلی به گلشن پیدا شده بود
کز شادابی گلستان شکوفه باران یک جا شده بود
چو وصال دو گل با هم که چنین ثمری دارد
گل عشق بشر هم گاهی
چه نکو اثری دارد شکرین ثمری دارد
ز وصال گل دلخواهی
صفای زندگی با همدمِ یک دل و یک جان
صفای زندگی با همدمِ یک دل و یک جان
به دست آید چو آن گل ها که من دیدم به بستان
به دست آید چو آن گل ها که من دیدم به بستان
از من حکایتی نو
از حال گل تو بشنو
در نوبهار جان پرور
می زد به گلستانی
پیوسته باغبانی
پیوند گل به یکدیگر
گل پر برگ سپیدی
ز همان گل ها که دیدی
به خدا شهریار گل ها بود
زده پیوندی فرح زا
به گلی سرخ و فریبا
که به رنگ و صفا چو دیبا بود