صدا بزن بهارو تا بباره
برام هوای خاکمو بیاره
اون روزا دلهای ما سرد بود
حاصل خاک واسه ما درد بود
چهره خسته و محروم ما
مثل برگای خزون زرد بود
غم تو ده ما خونه کرده بود
خون ما رو پیمونه کرده بود
مثل مار میزد خاکستر میکرد
سیل نکبت بود دربدر میکرد
صدا بزن بهارو تا بباره
برام هوای خاکمو بیاره
زندگیمون همه بر آب بود
رنج ما راحت ارباب بود
حاصلی قسمت ما نمی شد
اون روزا چشم فلک خواب بود
حالا ده ما غرق نعمته
از سرور و شادی قیامته
سبز و خرمه کشت و کار ما
گمشده خزون از بهار ما
صدا بزن بهارو تا بباره
برام هوای خاکمو بیاره