هوای آفتاب


ترانه سرا: سیاوش کسرائی
سالار عقیلی

ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سرد
تمام روزهای ماه را
فسرده می نماید و خراب می کند
و من به یادت ای دیار روشنی
کنار این دریچه ها
دلم هوای آفتاب می کند
دلم هوای آفتاب می کند
خوشا به آب و آسمان آبی ات
به کوههای سربلند
به دشتهای پر شقایقت
به دره های سایه دار
و مردمان سختکوش توده کرده رنج
روی رنج زمین پیر پایدار
هوای توست در سرم
اگر چه این سمند عمر زیر ران ناتوان من
به سوی دیگری شتاب می کند
نه آشنا نه همدمی
نه شانه‌ای ز دوستی که سر نهی بر آن دمی
تویی و رنج و بیم تو
تویی و بی پناهی عظیم تو
نه شهر و باغ و رود و منظرش
نه خانه ها و کوچه ها نه راه آشناست
نه این زبان گفتگو زبان دلپذیر ماست
تو و هزار درد بی دوا
تو و هزار حرف بی جواب
کجا روی؟
به هر که رو کنی تو را جواب می کند
چراغ مرد خسته راکسی نمی فروزد از حضور خویش
کسش به نام و نامه و پیامنوازشی نمی دهد
اگر چه اشک نیم شب
گهی ثواب می کند
چه ها که با من این شکسته خواب می کند
اگر چه بر دریچه ام در آستان صبح
هنوز هم ملال ابر بال می کشد
ولی من ای دیار روشنی
دلم چو شامگاه توست
به سینه ام اجاق شعله خواه توست
نگفتمت؟
دلم هوای آفتاب می کند
دلم هوای آفتاب می کند