هزاران سال با فطرت نشستم
به او پیوستم و از خود گسستم
ولیکن سر گذشتم این دو حرفست
تراشیدم ، پرستیدم ، شکستم
ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شد، آه که من چیستم
موج زخود رفتهای تیز خرامید و گفت
هستم اگر میروم گر نروم نیستم
دو صد دانا درین محفل سخن گفت
سخن نازکتر از برگ سمن گفت
ولی با من بگون دیده ور کیست؟
که خاری دید و احوال چمن گفت