نسترن


محمد نوری

سرزده ز خانه او شاخه گلی گل ز نسترن
بر بالای دیواری از آشیان من

با زبان بی زبانی از نگار من دارد گفتگو
گاه از رویش گاه از مویش گوید مو به مو

آن شاخه گل مرا چون آورد مژده ها
در این عشق سوزان کار دل را بینم آسان

آه ای گل نسترن ای نازنین یار من
گاه از عشقم با او با زبان گلها بگو

شاید گلی از باغ آرزو
سر بر کشد و بینم رخ او