می زده


داریوش

می زده شب چو ز میکده باز ایم
بر سر کوی تو من به نیاز ایم
دل داده ی رهگذرم
از خود نبود خبرم
ای فتنه گرم
می زده شب چو ز میکده باز ایم
بر سر کوی تو من به نیاز ایم
دل داده ی رهگذرم
از خود نبود خبرم
ای فتنه گرم
شبها سر کوی تو
اشفته چو موی تو
می ایم تا جویم خانه به خانه
مگر از تو نشانه
میخانه به میخانه
پیمانه به پیمانه
راه تو میپویم این می و مستی
بود بی تو بهانه
من بر تو عاشقم
بر تو عاشقم
قلب من نشد شاد از عشق تو
داد از عشق تو
میسوزم
شب ها با شمع رخ تو
با سوز نهان
میسازم
با این اتش دل خود
با خواهش جان
می زده شب چو ز میکده باز ایم
بر سر کوی تو من به نیاز ایم
من مستم و بی خبرم
دل داده ی رهگذرم
ای فتنه گرم