میروم از شهر تو آخر دگر عشقی نمانده
یاد تو چون یادگار زخمی به قلب نشانده
گم شدن در عشق بیهوده ی تو دیوانگی بود
ای دل تنها ندیدی دشمن تو خانگی بود
عمری من شب زنده دار قصه ی عشق تو بودم
صد ترانه عاشقانه از تو و عشقت سرودم
بعد از این ای بی وفا عمر وفای من گذشته
قصر رویاهای من در سینه ام ویرانه گشته
نه دگر با تو بسازم
نه به آه تو بسوزم
نه دگر نگاه غمگین
به گذرگاهت بدوزم
نه دگر یادت کنم من
نه سراغت را بگیرم
نه دگر اشکی بریزم
نه ز خنجرت بمیرم
می گذارم پشت سر افسانه ات را ای غریبه
آن نگاه عاشقانه در دو چشم تو فریبه
میروم از روزگارت چون گذشته ها گذشته
دست سرنوشت سرانجامی دگر بر ما نوشته
نه دگر با تو بسازم
نه به آه تو بسوزم
نه دگر نگاه غمگین
به گذرگاهت بدوزم
نه دگر یادت کنم من
نه سراغت را بگیرم
نه دگر اشکی بریزم
نه ز خنجرت بمیرم
! Oh no baby
دیگه بسمه!
میروم از شهر تو آخر دگر عشقی نمانده
یاد تو چون یادگار زخمی به قلب نشانده
گم شدن در عشق بیهوده ی تو دیوانگی بود
ای دل تنها ندیدی دشمن تو خانگی بود
نه دگر با تو بسازم
نه به آه تو بسوزم
نه دگر نگاه غمگین
به گذرگاهت بدوزم
نه دگر یادت کنم من
نه سراغت را بگیرم
نه دگر اشکی بریزم
نه ز خنجرت بمیرم...