اگرروزی رسد دستم به دامانت کنم جان را به قربانت
ولی بی لطف واحسانت چگونه؟
شوم ناخوانده مهمانت چگونه؟
اگرروزی رسد دستم به دامانت کنم جان را به قربانت
ولی بی لطف واحسانت چگونه؟
شوم ناخوانده مهمانت چگونه؟
تومعبود منی بگذار داد ازدل بگیرم
پناهم ده که برسقف حرم منزل بگیرم
تودریایی ومن تنها غریق مانده درباران
توفانوس رهم شو تا ره ساحل بگیرم
اگرروزی رسد دستم به دامانت کنم جان را به قربانت
ولی بی لطف واحسانت چگونه؟
شوم ناخوانده مهمانت چگونه؟
دراین بازار بی مهری به دیدار تو شادم
توشادم کن که سوز غم برآمد از نهادم
تومی گفتی صدایم کن ز سوزسینه هرشب
صدایت می زنم اما رسی آیا به دادم؟
کمک کن تاابد تنها به تو عاشق بمانم
ز کوی عاشقی شعرخوش ماندن بخوانم
کمک کن تاابد تنها به تو عاشق بمانم
ز کوی عاشقی شعرخوش ماندن بخوانم
ز کوی عاشقی شعرخوش ماندن بخوانم
ز کوی عاشقی شعرخوش ماندن بخوانم