شبی مرغی سبک بال
ظریف و خوش خط و خال
نشست بر شاخه ی تاک
شکسته بال و غمناک
نشسته بر پرش تیر صیاد
پرنده ی حزین ، آوا سر داد
نشست و ناله سر کرد
به بال خود نظر کرد
جهانی از غم و درد
به زیر پر نهان کرد
با محنت سر کرد آن شام غم
چشمش را دمی هم نگشود از هم
وقت سپیده ی غم ها هاهاهاهاها
پرید از شاخه ی تا ها ها ها ها ها ک
وقتی که شب سر آمد
آفتاب از کوه بر آمد
وقتی که شب سر آمد
آفتاب از کوه بر آمد
دیدم در آمد آنجا
یک گل سرخ و زیبا