سکوت از هر طرف جاری هوای خانه تاریک است
میان زندگی با مرگ پل ویرون و باریک است
مرا دریاب پیش از مرگ که مرگم سخت نزدیک است
فقط یک چهره خستم میان چارچوب قاب
به مرگم یک نفس مانده در این فرصت مرا دریاب
عبور لحظه های عمر دلیل پیری من نیست
فرار از من که تو هستم مگر در خود شکستن نیست
من غافل به دست خود شکستم هر چه پروردم
ولی در این قمار تلخ به خود بیش از تو بد کردم
فقط یک چهره خستم میان چارچوب قاب
به مرگم یک نفس مانده در این فرصت مرا دریاب
به خود گفتم فراموشی پناهم می دهد در خود
فرار از قصه دیروز علاج درد خواهد شد
ولی دیدم فرار از تو فرار از من به آئینه ست
نیاز تو تمام من نه یک احساس که در سینه ست
فقط یک چهره خستم میان چارچوب قاب
به مرگم یک نفس مانده در این فرصت مرا دریاب