محبت


پروین

زمانه فتنه آفرین از چه ریزد خدایا شرنگ غم به جامم، به جامم؟
چرا هر دم ساقی‌ زمان، جامی‌ از خون بریزد به جای می به کامم، به کامم؟
هر جا که خاری بود به پایم خلد که در بی‌ فضایت بدردم
با دیگران ای خدا مگر جز وفا، مگر جز محبت چه کردم؟
ای مه بیا بشنو ز من، این قصّهٔ، پر سوزو دردم که با تو گویم مو به مو
کار جهان پر فسون، با من بود خواهی‌ نخواهی افسانهٔ سنگ و سبو
نمیکنی‌‌ای مه شبم روشن چرا؟ از دست عاشق میکشی‌ دامن چرا؟
با دیگران بیگانه شو با من چرا؟
اکنون که من بازیچه غمها شدم، اکنون که من در عشق تو رسوا شدم
شد عشق تو با جان من دشمن چرا؟
زمانه فتنه آفرین از چه ریزد خدایا شرنگ غم به جامم، به جامم؟
چرا هر دم ساقی‌ زمان، جامی‌ از خون بریزد به جای می به کامم، به کامم؟
هر جا که خاری بود به پایم خلد که در بی‌ فضایت بدردم
با دیگران ای خدا مگر جز وفا، مگر جز محبت چه کردم؟
با دیگران ای خدا مگر جز وفا، مگر جز محبت چه کردم؟