غم او ، با تو چه گفت ؟
که دو چشم تو نخفت
چه شد امشب که تو را ،
برفته ، خنده ز لب ؟
نمانده ، شور و طرب ،
مگر که ، در دل شب
غم او ، با تو چه گفت ؟
که دو چشم تو نخفت
شب تار آمد و ، شد قصّه دراز ،
بخواب ای کودک ناز
که به رویا نگری ،
رخ آن گمشده باز
شود آن غنچه ی لب ،
ز شکرخند تو باز
لالایی ، لالالای لا ، لالایی ، لالایی
لالایی ، لالالای لا ، لالایی ، لالایی
تا که به رویا ،
چهره ی او را
در دل شب ببینی ،
خنده به لب بینی
بکشاند در برت ،
به نوازش مادرت
به خاطر تو آرد ،
گذشته ی ، شیرین را
به گوش جانت خواند ،
ترانه ی دیرین را
شب ها رفت و نیامدی ،
آتش ها بر ، دلم زدی
دیگر ، بیا بیا بیا بیا ،
مادر بیا بیا بیا بیا
به سینه این غم ها ، تا به کی ؟
به خاطر فردا، تا به کی ؟
بیا که با تو آید ، گذشته ی شیرینم ،
به گوش جانم خوانی ، ترانه ی دیرینم