نباید به پشت سر نگاه کنم
آخه راه رفته دیدن نداره
دیگه هر چشمی بذار گریه کنه
صدای گریه شنیدن نداره
قصه ی لب های یخ بسته که خوندن نداره
آخه اینجا با دروغهای تو موندن ندارن
همه ی روز ها برام مثل همه
دیگه زندانی برام جهنمه
واسه تو یه پنجره دنیایی یه
واسه من یه پنجره خیلی کمه
همینه که من به شب
دیگه تن در نمی دم
از غم قصه ی تو
گریه م و سر نمی دم
قصه ی لب های یخ بسته که خوندن نداره
آخه اینجا با دورغهای تو موندن نداره
تو می خوای من و تو مرداب ببینی
من و عاشق منو بی تاب ببینی
اما من به قصه هات گو نمی دم
تو باید موندن ام رو خواب ببینی
قفل تنها یی من
یه روز آخر وا می شه
اگه از این جا برم
کلیدش پیدا می شه
قصه ی لبهای یخ بسته که خوندن نداره
آخه این جا با دروغهای تو موندن نداره