حیف که اون روزای خوب خیلی زود تموم شدن
با یه چشم به هم زدن همشون ویرون شدن
ما میخواستیم یک شبه ره صدساله بریم
برای لبهای عشق شعر خوشبختی بگیم
من و تو تنهای تنها واسهی امروز و فردا
یه قصر کاغذی ساختیم تموم هستی رو باختیم
میخوام اینو بدونی دل من مرده دیگه
توی سینه زدن و از یادش برده دیگه
دیگه اون روزا گذشت همهی خاطره ها
دست سنگین سکوت پل سرد بین ما
من و تو تنهای تنها واسهی امروز و فردا
یه قصر کاغذی ساختیم تموم هستی رو باختیم
دیگه حتی اسم من با لبات نا آشناست
سرونوشت عشقمون بازی دست خداست
برای برگشت ما دیگه خیلی دیر شده
سرنوشت من و تو به غمی سنجین شده
من و تو تنهای تنها واسهی امروز و فردا
یه قصر کاغذی ساختیم تموم هستی رو باختیم