به سحر مرغ حق زد این ترانه
که جهان سر به سر بود فسانه
مخوری تو فریب رنگ دنیا
سر سازش ندارد این زمانه
بده ساقی آن شراب معرفت سوز
تو بزن مطرب نوای عارفانه
که اگر ماند زتو نام و یادی
بود این تفصیر عمر جاودانه
تو به زخمه ی تار با نوای بسیار دل خسته بسپار
راه غیر هموار معبری پر از خار منو عمرو تکرار
دیگر صدای مرغ عشق سرود عاشقانه نیست
شور شر دلدادگی در شعر و در ترانه نیست
در گیر و دار روزگار در هر خزان و هر بهار
دنیای رنگ و وارنگ هر لحظه ای به یک رنگ
بر جمع زدن سنگ
در حد یک اشاره هر آدمی نداره عمر دوباره
زندگی به جز صفا نیست
همدمش با رنج ما کیست
حاصلش سرای باقیست
خوب و بد نمانده بر جا
شادیش امروز اینجا
کس ندیده صبح فردا
به سحر مرغ حق زد این ترانه
که جهان سر به سر بود فسانه
مخوری تو فریب رنگ دنیا
سر سازش ندارد این زمانه
بده ساقی آن شراب معرفت سوز
تو بزن مطرب نوای عارفانه
که اگر ماند زتو نام و یادی
بود این تفصیر عمر جاودانه