غم دوری


محمد اصفهانی

سرد تمام لحظه هام
پاییزه باغچه ی تنم
بی تو نفس نمیکشم
هر لحظه من جون مبکنم
رفتی سفر چه آروم
نگفتی یاری داری
نگفتی پشت این در
چشم انتظاری داری
کاشکی میشد که یک شب
مهمون خواب من شی
حتی واسه یه لحظه
رویای ناب من شی
دیدار ما عزیزم
باشه واسه قیامت
اما بدون به دوریت
هرگز نکردم عادت
اما بدون به دوریت
هرگز نکردم عادت
نداره راه برگشت
این سفره همیشه
غصه ی بی تو بودن
هیچوقت تموم نمیشه
هنوزم که هنوزه
دلم هواتو داره
گوشه کنار خونه
تو رو یادم میاره
کاشکی میشد که یک شب
مهمون خواب من شی
حتی واسه یه لحظه
رویای ناب من شی
دیدار ما عزیزم
باشه واسه قیامت
اما بدون به دوریت
هرگز نکردم عادت