توی این هجوم پاییز تو نگات همه بهاره
انگاری خورشیدم اینجا پای چشات طرح میذاره
یک کویر خسته ام که خواب اشکاتو می بینم
خنده کن تا جون بگیرم تو بهار نازنینم
تو که دریا پیش چشمات بیقرار و بی غروره
با تو از یه آسمونم،ولی فردا خیلی دوره
آسمون ابریه اینجا اما بارونی نمیاد
هنوزم برای گریه غربت چشاتو میخواد
بغض شب که دیدنی نیست
درد من که خوندنی نیست
اما فردا که بیایی
دیگه غصه موندنی نیست
چقده سخته رهایی
وقتی زنجیر نگاتم
چه قشنگه جون سپردن
وقتی افتاده به پاتم
وقت بیداریه چشمات
وفقت جون دادن یلداست
دستتو بذار تو دستام
که دلم پر از تمناست
وقت بیداریه چشمات
وفقت جون دادن یلداست
دستتو بذار تو دستام
که دلم پر از تمناست