عشق خود حاشا مکن
با من چنین سودا مکن
این امشب و فردا مکن
شاید اگر امشب رود
فردا نیاید
شاید اگر امشب رود
فردا نیاید
عشق خود حاشا مکن
با من چنین سودا مکن
این امشب و فردا مکن
شاید اگر امشب رود
فردا نیاید
شاید اگر امشب رود
فردا نیاید
آتش بزن در سینه سودای هوس را
چون من اگر عاشق شدی بگذر ز دنیا
از عاشقی پروا مکن
این امشب و فردا مکن
شاید اگر امشب رود
فردا نیاید
شاید اگر امشب رود
فردا نیاید
راضی مشو فریاد من هر شب رود تا آسمانها
راضی مشو نامت فتد در بیوفایی بر زبانها
اکنون که من هستم وفا کن
فردای بی فردا رها کن
این امشب و فردا مکن
شاید اگر امشب رود
فردا نیاید
شاید اگر امشب رود
فردا نیاید
راضی مشو هر نیمه شب از سوز دل آهی بر آرد
راضی مشو بر چهره مهر و وفا داغی گذارد
در عشق من دل با خدا کن
فردای بی فردا رها کن
این امشب و فردا مکن
شاید اگر امشب رود
فردا نیاید
شاید اگر امشب رود
فردا نیاید