دلبر و یار من توئی
رونق کار من توئی
باغ و بهار من توئی
بهر تو بود بود من
خواب شبم ربوده ای
مونس جان تو بوده ای
درک تو ام نموده ای
غیر تو نیست سود من
جان من و جهان من
سفره آسمان من
آتش تو نشان من
در دل همچو عود من
جسم نبود و جان بدم
با تو به آسمان بدم
جسم نبود و جان بدم
با تو به آسمان بدم
هیچ نبود در جهان
گفت من و شنود من
چونکه بدید جان من
قبله روی شمس الدین
بر سر کوی او بود
طاعت من سجود من
طاعت من سجود من
طاعت من سجود من
طاعت من سجود من
طاعت من سجود من
طاعت من سجود من
جسم نبود و جان بدم
با تو به آسمان بدم
جسم نبود و جان بدم
با تو به آسمان بدم
جسم نبود و جان بدم
با تو به آسمان بدم
هیچ نبود در جهان
گفت من و شنود من
چونکه بدید جان من
قبله روی شمس الدین
بر سر کوی او بود
طاعت من سجود من
طاعت من سجود من
طاعت من سجود من
طاعت من سجود من
طاعت من سجود من
طاعت من سجود من