چه خوش صید دلم کردی
بنازمچشم مستت را
که کس مرغان وحشی را
از این خوش تر نمی گیرد
خدایا رحمی ای منعم
که درویش سر کویت
دری دیگر نمی داند
رهی دیگر نمی گیرد
گفتم غم تو دارمگفتا غمت سراید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر بر اید
گفتم که بر خیالتراه نظر ببندم
گفتا که شب رواست اواز راه دیگر اید
چه خوش صید دلم کردی
بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را
از این خوشتر نمی گیرد