چون ساغر پر ز می ام
لبریز شراب وی ام
من نالۀ گرم می ام
گرمی بخشم دلها را
من لالۀ خون جگرم
شمع شب بی سحرم
سر تا به قدم شررم
سوزد آهم دنیا را
دیگر از آتش من خاکستری مانده به جا
وندر این لانۀ غم مشت پری مانده به جا
ای غمت محرم من
گر چه، نداری غم من
خو گرفته به غمت
این دل بی همدم من
امشب به اشک خود چو غوغا می کنم
بر دامن شام سیه سر مینهم
وز گریه دامانش چو دریا می کنم
من شمع سوزانم
به اشک من مخند
می گریم و از سوز دل
در خلوت آرام تو صد شلعه بر پا می کنم