شب آمد
شب آمد
دهی دل
تب آمد
زد آتش بر دل و جان من
چو دریا گشته دامان من
ز اشک چشم گریان من
دگر جانم بر لب آمد
شب آمد
شب آمد
دهی دل
تب آمد
نباشد در آسمانم غمی
نه ماهی نه مهر جان پروری
به جانم شراره ی آرزو
به دستم ز خون دل ساغری
ز هجران ماه افسون گری
چو خارا دلش، رخش چون پری
دلا ترک این بی وفا کن
در این شام تیره همراز من
کنون گشته نغمه ی ساز من
بیا تا حدیث دل بشنوی
ز آهنگ و شعر و آواز من
بیا ای ترانه پرداز من
جفا تا به کی، گل ناز من
نگاهی تو بر آشِنا کن
تو بنگر اشک و آه مرا
ببین شام سیاه مرا
بگو با من گناه مرا
خدایا باز شب آمد
شب آمد
شب آمد
دهی دل
تب آمد
زد آتش بر دل و جان من
چو دریا گشته دامان من
ز اشک چشم گریان من
دگر جانم بر لب آمد
شب آمد
شب آمد
دهی دل
تب آمد
شب آمد
شب آمد
دهی دل
تب آمد