شاخه ی جوانش را زیر پای درخت کهن دفعن خاک کردم من داده ی تو بود با زشکین گفتم ای درخت پیر ای درخت مرگ و زن شاخسار سر سبزت سر کشیده تا خورشید از قلمرو سایه تا حقیقتی روشن رو به مرزهای جهان تن سپرده با طوفان در نهاد آگاهی مرگ بود دانستن مرگ بود دانستنمرگ بود دانستن
عشق با نگین پیوست خون با رگ تسلا یافت
عشق با نگین پیوست خون با رگ تسلا یافت
ریشه باف برهاند ریشه باف برهاندریشه باف برهاند
شاخه ی جوانش را زیر پای درخت کهن دفعن خاک کردم
داه ی تو بود بز شکین تا بپرورانی باز شاخه ی جوانتر را
ای همیشه ای میهن ای همیشه ای میهن ای همیشه ای میهن ای همیشه ای میهن