به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم، که بی یاد تو بنشینم
جهان پیر است و بیبنیاد، از این فرهاد کش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
جهان فانی و باقی، فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق میبینم