یارب دگر از خلق جهان بی خبرم کن
چو سرو سرافراز چمن بی ثمرم کن
آثار من آتش بزن و بی اثرم کن
دیگر ز هنرخسته شدم بی هنرم کن
بر این بنده ببخشا
دلم مرده خدایا
زبس رنگ و ریا دیدم از این آدم خاکی
ز بس فتنه گری دیده ام از عالم خاکی
خدایا تو کریمی فلک را بگشا در
که با بال شکسته به عرش تو کشم پر
آتش به جان دل بیافتد
که از دست او آتش گرفتم
در این دیار پر تمنا
بی آرزو آتش گرفتم
یک قطره بارانم خدایا
گوهرم کن گوهرم کن
آی
ای کعبه مقصود عالم
بی نیاز از هر درم کن