نکنه روز سفرم
خاتون خونه مادرم
وقت روبوسی آخرم
دستپاچه شد آب و نریخت پشت سرم
واسه اینه که در به درم
با غصه ها همسفرم
نکنه روز سفرم
همسایه ها دور و برم
هدیه می دادن ببرم
کاسه آب خالی نشد پشت سرم
واسه اینه که در به درم
با غصه ها همسفرم
مادرم وقت نمازش
لحظه راز و نیازش
اسمم و می گفت و اشکاش
می ریخت رو صورت نازش
قسمم می داد بمونم
قدر ایران و بدونم
راست می گفت حالا میدونم
کشورم بسته به جونم
به کسی که اینجا دارم
نوشتم می رم دیارم
حالا بیشتر از همیشه
واسه خونه بی قرارم
قسمش دادم به جونم
نوشتم خواهشی دارم
پشت سرم آب و نریزی
فکر بازگشتی ندارم
نکنه روز سفرم
خاتون خونه مادرم
وقت روبوسی آخرم
دستپاچه شد آب و نریخت پشت سرم
واسه اینه که در به درم
با غصه ها همسفرم
چی شد چی اومد به سرم
که عمری در به درم