پس پشت پنجره عادت مرگه
باغ پاییزی ی ما مسلخ برگه
واژه پوسیده دل غزل گرفته
جایی که شبنم گل خود تگرگه
وقتی میر غضب خداوند زمینه
وقتی هر شب زده ای ستاره چینه
از تو خوندن از تو سر رفتن و موندن
حیرت و حسرت دیرینه همینه
با تو رفتن تا ته خواب پریا
با تو رقصیدن تا آخر صداها
چه شکوهی داره با تو با تو رفتن
تا همیشه حتی تا روز مبادا....
نور دیروز و هنوزم
ای چراغ سایه سوزم
گر بگیر از شام بی ما
تا ته روز مبادا......
ای هوای تازه ی باغ معلق
ای قدیمی مثل خواب دور زورق
همتی کن پای این طاق شکسته
دل دلی کن ای صدای خوب بر حق
زخمه های هق هق تو مرهم من
داغ لاله چون بناله شبنم من
دست و پایی کن تقلایی دوباره
ای تو راه باز پر پیچ و خم من
با تو رفتن تا ته خواب پریا
با تو رقصیدن تا آخر صداها
چه شکوهی داره با تو با تو رفتن
تا همیشه حتی تا روز مبادا........
نور دیروز و هنوزم...