رقیب


دلکش

ای رقیب ای دشمن من
دشمن جان و تن من
برده ای زیبای ما را
خود گرفتی جای ما را

لعل لب او نوش تو
گرمای عقل و هوش تو
راز وفاداری چو من
می خواند او در گوش تو
جان تو جان او جانم قربان او

می خواهم از خدایش
که سر نهم به پایش
فنا شوم برایش
جان تو جان او جانم قربان او

او قرار جان من بود
یار هم پیمان من بود
از برم او را ربودی
در کنار او غنودی

من رفتم و تو آمدی
آتش به جان من زدی
تا بر سر پیمان بود
هرگز مکن با او بدی
جان تو جان او جانم قربان او

به عشق او تو مستی
دل مرا شکستی
برش کنون که هستی
جان تو جان او جانم قربان او