رسیده


فتانه

رسید از در در از شادی به هم ریخت
تمام هستی ام با شادی آمیخت
درون کاسه لبریز جانم
شراب کهنه همبستگی ریخت
درون کاسه لبریز جانم
شراب کهنه همبستگی ریخت
رسید از در در از شادی به هم ریخت
تمام هستی ام با شادی آمیخت
درون کاسه لبریز جانم
شراب کهنه همبستگی ریخت
به چشمم روشنی بخشید چون نور
به جان مرده ام شوری برانگیخت
چو مستی را لبالب دید در من
بزد از در برون از خانه بگریخت
به روی پرده چرکین این دل
برای یادگار این جمله آویخت
چو مستی را لبالب دید در من
بزد از در برون از خانه بگریخت
به روی پرده چرکین این دل
برای یادگار این جمله آویخت
همان مرغی که با پای خود آمد
به پای خود از این ویرانه بگریخت
همان مرغی که با پای خود آمد
به پای خود از این ویرانه بگریخت