دیگر چه میخواهی


مهستی

ای فلک بی آشیون، تنهای تنها مانده ام
دیگر چه خواهی
خسته و بی همزبون، در سیل غمها مانده ام دیگر چه خواهی
زندگی زندون شده غم کنج دل مهمون شده
اختیار دل دیگه از دست من بیرون شده
در سکوت شب، تنها پناه من باشد دل ویرونه ای

من اسیر دل، این دل به دام غم در گوشه ی میخونه ای
از دل من جدا غم نشد یکزمون
هر شبه تا سحر با دلم همزبون
ای فلک آتش به جونم، بر دل نامهربونم
زیرو رو گردی الهی
از دلم دیگر چه خواهی