دوشیزه


خشایار اعتمادی

دوشینه کجا رفتی و مهمان که بودی
دل بی تو به جان بود تو جانان که بودی
این غصه مرا کشت تو غمخوار که گشتی
این درد مرا سوخت تو درمان که بودی
با خال سیه مردم چشمه کشوندی باز
با روی چو مه شمع شبستان که بودی
ای دولت بیدار به پهلوی که رفتی
ای بخت گریزان تو به فرمان که بودی
دور است و سیه بود شب تار هلالی
ای ماه تو خورشید رخشان که بودی
شوری به دل خسته فکندی و نگفتی
جمعیت احوال پریشان که بودی
دل بی تو به جان بود و ندانست که تو امشب
امشب نمک سینه ی بریان که بودی