دستهایم تهی از روز است ، چشمهایم تهی از شبنم
و تو در تیرگی قلعه ی شب در دور ، تهی از خویشی
تهی از خویشی و تهی از من
آفتابی که در این دشت به ما بوسه نواخت
گم شده ، گم شده در پس دیوار غروب
دستهایم تهی از روز است ، چشمهایم تهی از شبنم
آسمانی که در این دشت به ما باران ریخت
رخت بر بسته و رفته است غریب
آسمانی که به ما باران ریخت ، آسمانی که به ما باران ریخت
دستهایم تهی از روز است ، چشمهایم تهی از شبنم
و تو در تیرگی قلعه ی شب در دور ، تهی از خویشی
تهی از خویشی و تهی از من