دلای عاشق
(بیا که هایده از غم ترانه میخواند
بیا که هایده از غم ترانه میخواندغم آشنای همه عاشقانه میخواند
وفا ندیده از این روزگار بی بنیادغریب روی زمین از زمانه میخواند
غریب روی زمین از زمانه میخواند
بیا به شام غریبان ما و مهمان باششبی که اهل دلی غمگنانه میخواند
بیا که خسته دلی از دیار تو هدیهجنون عشق تو را عاشقانه میخواند
جنون عشق تو را عاشقانه میخواند)
تو رو به دلای عاشق خسته قسمتو رو به پرنده های پربسته قسم
تو رو به شکوه قطره های می نابرو لبای سرد جامه بشکسته قسم
تو رو به حقیقت و صفاتو رو به محبت و وفا
برو که منو شبای غم حالا بمونیم برای هم
تو رو به دلای عاشق خسته قسمتو رو به پرنده های پربسته قسم
تو رو به شکوه قطره های می نابرو لبای سرد جام بشکسته قسم
تو رو به حقیقت و صفاتو رو به محبت و وفا
برو که منو شبای غم حالا بمونیم برای هم
روزگاری به جانم نشستیهرچه غیر از خودت را گسستی
روز دیگر به بزم رقیبونساغرم را به مستی شکستی
منو پشیمونی من منو پریشونی منتو و دل راضی تو ز درد پنهانی من
تو رو به دلای عاشق خسته قسمتو رو به پرنده های پربسته قسم
تو رو به شکوه قطره های می نابرو لبای سرد جامه بشکسته قسم
تو رو به حقیقت و صفاتو رو به محبت و وفا
برو که منو شبای غم حالا بمونیم برای هم
برو که منو شبای غم حالا بمونیم برای هم
(روزی که فلک از تو بریدست مراکس با لب پرخنده ندیدست مرا
چندان غم هجران تو بردل دارم
چندان غم هجران تو بردل دارممن دانم و آنکه آفریدست مرا
جانی که خلاص از شب هجران تو کردم
جانی که خلاص از شب هجران تو کردمدر روز وصال تو به قربان تو کردم)
جانی که خلاص از شب هجران تو کردمدر روز وصال تو به قربان تو کردم
(جانی که خلاص از شب هجران تو کردم
جانی که خلاص از شب هجران تو کردمدر روز وصال تو به قربان تو کردم
خون بود شرابی که به دوران تو خوردمغم بود نشاطی که به دوران تو کردم)
خون بود شرابیخون بود شرابی که به دوران تو خوردم
غم بودغم بود نشاطی که به دوران تو کردم
تا پرده برافکندم از آنتا پرده برافکندم از آن صورت زیبا
صاحبنظران راصاحبنظران را همه حیران تو کردم
تا پرده برافکندم از آن صورت زیباصاحبنظران را همه حیران تو کردم
تا پرده برافکندم از آن صورت زیبا
صاحبنظران راصاحبنظران را همه حیران تو کردم
همه حیران تو کردم
(در مذهب عاشقان قرار دگر است
در مذهب عاشقان قرار دگر استوین باده ناب را خماری دگر است
هر علم که در مدرسه حاصل گردیدکار دگر است و عشق کار دگر است)
تو رو به دلای عاشق خسته قسمتو رو به پرنده های پربسته قسم
تو رو به شکوه قطره های می نابرو لبای سرد جامه بشکسته قسم
تو رو به حقیقت و صفاتو رو به محبت و وفا
برو که منو شبای غم حالا بمونیم برای هم
تو رو به دلای عاشق خسته قسمتو رو به پرنده های پربسته قسم
تو رو به شکوه قطره های می نابرو لبای سرد جام بشکسته قسم
تو رو به حقیقت و صفاتو رو به محبت و وفا
برو که منو شبای غم حالا بمونیم برای هم
روزگاری به جانم نشستیهرچه غیر از خودت را گسستی
روز دیگر به بزم رقیبونساغرم را به مستی شکستی
منو پشیمونی من منو پریشونی منتو و دل راضی تو ز درد پنهانی من
تو رو به دلای عاشق خسته قسمتو رو به پرنده های پربسته قسم
تو رو به شکوه قطره های می نابرو لبای سرد جامه بشکسته قسم
تو رو به حقیقت و صفاتو رو به محبت و وفا
برو که منو شبای غم حالا بمونیم برای هم
برو که منو شبای غم حالا بمونیم برای هم
(شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفتروی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
گویی از صحبت ما سخت به تنگ آمده بودبار بر بست و به گردش نرسیدیم و برفت
بار بر بست و به گردش نرسیدیم و برفت)