دل خون


مرجان

به زخم تیغ نامردان ، به خودخواهی بی دردان
زمین رنجور و بیمارد ، نمی بینم لبی خندان
همه سر در گریبانیم ، همه خاموش و نالانیم
به جرمی که نمی دانیم ، اسیر بند هجرانیم
به این تکرار بیهوده ، چه وقت اندیشه باید کرد
چرا از خود نمی پرسیم ، چه راهی پیشه باید کرد
به این تکرار بیهوده ، چه وقت اندیشه باید کرد
چرا از خود نمی پرسیم ، چه راهی پیشه باید کرد
چراغ گفتگو خاموش ، شب بی آرزو خاموش
غمی جانکاه و دردآور ، مرا بگرفته در آغوش
همه گلواژه ها زخمی ، لب ناگفته ها زخمی
حریم رابطه تاریک ، گل پیوند ما زخمی
چه می پرسی که من چونم ، نگو غم کرده افسونم
من از این ظلمت دنیا ، دلم بگرفته دل خونم
چه می پرسی که من چونم ، نگو غم کرده افسونم
من از این ظلمت دنیا ، دلم بگرفته دل خونم
میان ماندن و رفتن ، غم ناگفته را گفتن
اسیر دست تردیدم ، به خاک افتاده امیدم
در این دنیای دل مرده ، بهار عاشقی مرده
به پیشانی این دنیا ، چرا داغ ابد خورده
به این تکرار بیهوده ، چه وقت اندیشه باید کرد
چرا از خود نمی پرسیم ، چه راهی پیشه باید کرد
به این تکرار بیهوده ، چه وقت اندیشه باید کرد
چرا از خود نمی پرسیم ، چه راهی پیشه باید کرد