دشمن


ترانه سرا: باباطاهری
حمیرا

الهی دشمنت را خسته بینم
به سینه اش خنجری تا دسته بینم
سر شبهای مه حالش بپرسم
سحر آیم مزارش بسته بینم
مرا نه از سر نه سامان آفریدند
پریشانم پریشان آفریدند
پریشان خاطرم رفتند و در خواب
مرا از خاک ایشان آفریدند
الهی دشمنت را خسته بینم
به سینه اش خنجری تا دسته بینم
تن محنت کشی دارم خدایا
دل حسرت کشی دارم خدایا
زشوق مست داده غریبی
به سینه آتشی دارم خدایا
خوشا آنان که پا از سر ندونند
میون شانه خشک و تر ندونند
کرشت و کعبه و بتخانه و دیر
سرایی خالی از دلبر ندونند
من آن آزرده بی خانمانم
من آن محنت نصیب سخت جانم
من آن سرگشته خارم در بیابان
که هر بادی وزه پیشش دوانم
الهی دشمنت را خسته بینم
به سینه اش خنجری تا دسته بینم