ندارد برگ گل طاقت هجوم خشکسالی را
کسی دیگر نمیفهمد غم دستان خالی را
در این دنیای وانفسا که شیطان حکم میراند
دریغا درد انسان را که میفهمد که میداند
*****
شراره آتش عصیان گرفته دامن ما را
بیا و با نگاه خود بگیر از ما بد ما را
بیا مگذار روح ما اسیر دیو و درد ماند
مخواه این روح سرگردان همیشه پشت سد ماند
سوار مرکبی از نور بیا با بیرق توحید
بگیر از ما شب ما را به تیغ شعله خورشید