باز سودا زده ام جام بیار
باده از چشم دلارام بیار
خار در چشم رقیبان رفتست
ساقیا سرو گل اندام بیار
در کوی دل نشستم
گفتم به دل چه داری
برخواست و از سر ناز
گفتا که بی قراری
برخواست و از سر ناز
گفتا که بی قراری
در هجر و آه و زاری
شرطیست عاشقی را
شرطیست عاشقی را
وین طرفه بین که ما را
در وصل آه و زاری
در وصل آه و زاری
کندم به تیشه ی عشق
بر لوح دل چو فرهاد
شیرین نشانه ای شد
وین لوح یادگاری
شیرین نشانه ای شد
وین لوح یادگاری
بر درد انتظارت
کشتی چو من هزاران
کشتی چو من هزاران
گفتی به وعده آید
روزم به شب شماری
روزم به شب شماری
روزم به شب شماری
سوداگرم به جانی
پیمانه ده پر از می
پیمانه ده پر از می
از چشم نیمه مستت
در حالت خماری
در حالت خماری
در حالت خماری
مستانه خوش فتاده
در گوشه ی خرابات
از ما چه کار آید
جز شکر و حق گزاری
در کوی دل نشستم
گفتم به دل چه داری
برخواست و از سر ناز
گفتا که بی قراری
برخواست و از سر ناز
گفتا که بی قراری