دام نفرین


شادمهر عقیلی

مانده در خاطرم یادی از شبهای دیرین
رفتی و مانده ام بی تو من تنها و غمگین
باور کن ندارم جز یاد تو یادی دیگر
دریغا لحظه ای جز خیالت نیست در سر
من مونده ام و یک خاطره
خاطره ای سرد و غمگین
رفتی و با رفتنت افتادم در دام نفرین
خدایا چه سخته روز و شب محنت کشیدن
با یاد گذشته هر شب رو به صبح رساندن
چه حاصل زدنیا جز غم و اندوه و زاری
سرنوشت بمیری تا کیم خواهی به خواری
همینه همیشه هر چی عاشقه می دونه
جدایی می رسه عاقبت تنها می مونه
تو دنیای رویا شعر دلتنگی می خونه
دل حسرت کشو با غم عشق می سورونه
با غم عشق می سورونه
با غم عشق می سورونه