غروبم، مرگه رو دوشم
طلوعم کن، تو می تونی
تمومم...سایه می پوشم
شروعم کن، تو می تونی
شدم خورشید غرق خون
میون مغرب دریا
منو با چشمای بازت
ببر تا مشرق رویا
دلم با هر تپش با هر
شکستن داره می فهمه
که هر اندازه خوبه عشق
همون اندازه بی رحمه
چه راهایی که رفتم تا
بفهمم جز تو راهی نیست
خلاصم کن از عشقایی
که گاهی هست و گاهی نیست
تو خوب سوختنو می شناسی
سکوتو از اونم بهتر
من آتیشم یه کاری کن
نمونم زیر خاکستر
می خوام مثل همون روزا
که بارون بود و ابریشم
دوباره تو حریر تو
مث چشمات ابری شم
دلم با هر تپش با هر
شکستن داره می فهمه
که هر اندازه خوبه عشق
همون اندازه بی رحمه
چه راهایی که رفتم تا
بفهمم جز تو راهی نیست
خلاصم کن از عشقایی
که گاهی هست و گاهی نیست