خاطره ها


منوچهر سخائی

ای خاطره های رنگ ووارنگ بدرود بدرود
ای کوچه سالخورده و تنگ بدرود بدرود
ای نوشته های روی دیوار
ای خنده و گریه های بسیار بدرود بدرود
من قصه سرنوشت خودرا
در دست زمان نهادم اکنون
بر سینه سخت موج تقدیر
چون خسته تنان فتادم اکنون
شد قایق من یک موج سنگین
گه می بردم بالا گه پایین
حالا من وساحل از هم دوریم
ما هردو اسیر آب شوریم
ای خاطره های رنگ و وارنگ بدرود بدرود.......