حسودی


کامران هومن

من به گلای پیرهنت، زنجیر دور گردنت
به عطری که می زنی و می پیچه تو شهر تنت
به عکس جلد دفترت، به طرح اون انگشترت
حتی به فکری که میاد بعضی شبا توی سرت

حسودیم میشه (8)

من به زمین، من به هوا، به ماه، به اون ستاره ها
به کوچه و خیابونا، که با توان بعضی شبا
به مقصدی که رسیدی، به هرکی توی راه دیدی
به اونکه یه دفعه ازش آدرسی چیزی پرسیدی

حسودیم میشه (8)

من به تموم آدما که بت میگن تو نه شما
به اونی که خالقته حتی به دستای خدا
به هرکی از راه اومده حرفای رویایی زده
به اونکه فکر میکنه داشتنتو خوب بلده

حسودیم میشه (8)