حاشا نکن عشق تو از چشم تو پیداست
چشمان تو لبریز از عشق و تمناست
این لحظه ها شاید دگر هرگز نیاید
عمر من دیوانه تا فردا نپاید
آئینه چشمان تو میگوید از عشق
روی لب شیرین تو اما و شاید
من تک درخت صحرای دورم
خورشید من محتاج نورم
تو میتوانی تا مثل باران بر من بباری
عشق من تا من بمانم
همچو پرستو تو ای مسافر
در سایه عشقم بمان من سایه بانم
تن خسته ای لبریز خواهش
در حسرت دست نوازش
یا زندگی بر من ببخشای
یا ریشه ام سوزم به آتش
منعاشقم عاشق ترینم
عاشق ترین مرد زمینم
در چشم خود من را ببین
حرفی بزن ای نازنین
ای اولین ای آخرینم